سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 6449

  بازدید امروز : 4

  بازدید دیروز : 18

پیامبران زمان ما

 
بارالها! دوستی ات را محبوب ترین چیزها برایم قرار ده، ترس از خودت را ترس آورترین چیزها نزدم قرار ده وبا شوق به دیدارت، نیازهای دنیایی را از من بِبُر . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
نویسنده: ج . ی ::: دوشنبه 84/10/19::: ساعت 10:11 عصر

03.jpg

هنگامی که با بنده ای صالح چون حاج محمد الطافی روبه رو می شویم ، دیگر نمی توانیم انکار کنیم که بندگی به دانستن معنای لغوی آن به دست نمی آید . اخلاق اسلامی به از برکردن فلسفه اخلاق در نهاد آدمی جاری نمی شود . تقرب ، به تلمذ در دروس نظری متالهان فراهم نمی شود . باید مرد عمل بود و پای در راه نهاد تا مگر توفیقی فرا به چنگ بیایید . حاج محمد الطافی سواد خواندن و نوشتن ندارد ، شغلش لحاف دوزی است ، به حسب ظاهر سواد ندارد ولی وقتی از خدا شناسی برای دوستان می گوید همه متاثر می شوند .

او می گوید ( حدودا سال 1352 بود که به همراه آقای یونسیان و همسرشان به مشهد مقدس مشرف شدیم . در حسینیه همدانیها منزل گرفتیم و سپس برای زیارت و اقامه نماز ظهر و عصر به حرم حضرت ثامن الائمه امام رضا علیه السلام رفتیم .وقتی به منزل برگشتیم ، خانم یونسیان پرده ای وسط اتاق زد تا استراحت کند . خود آقای یونسیان هم بالشی زیر سرش گذاشت و خوابید .

من که تازه از حرم آمده بودم ، حال خوشی داشتم و با وضو مشغول دعا شدم . در همان حال به سجده افتادم و برای همه موجودات دعا کردم . و در میان دعاها عرض کردم : ( خداوندا ، با این همه لطفی که تو داری ، ظالمان را هم ببخش !) همان طور که در سجده بودم ، عالَم دیگری پیش چشمانم هویدا شد و صدائی به من گفت : ( ببین جای ظالمان را !) سرم را که بلند کردم ، صورتم سوخت و درد شدیدی همه صورتم را فرا گرفت .

آقای یونسیان را صدا زدم . بیدار شد و تا صورت سوخته مرا دید گفت: ( چرا این طور شده ای ؟ ) گفتم :  ( ظالمان را دعا کردم و خداون مرا غضب کرد .) گفت برویم دکتر . گفتم :( دکتر درد من را درمان نمی کند . دوای این درد دست خود خداست .)

گویا بدنم را تکه تکه کرده بودند ونمک زده بودند ، درد می کرد و می سوخت . نماز مغرب و عشا را به سختی خواندم ، در حالی که بدنم می لرزید .

شب هنگام خوابیدم . در عالم خواب به راز و نیاز پرداختم و عرض کردم :( خداوندا ، چرا غضب کردی ؟ من چه گناهی کرده بودم ؟ ) در همان عالم خواب به من گفتند : ( تو ظالمان را دعا کردی ، خداوند هم جای آنان را به تو نشان داد . هوائی از جایگاه ظالمان برخاست و به صورت تو خورد و آن را سوزاند.) پرسیدم : ( چه کنم تا بهبود یابم ؟) گفتند : ( دو رکعت نماز آیات بخوان )

همان وقت از خواب بیدار شدم و با همان حال ناخوشی که داشتم بلند شدم وضو گرفتم و نماز آیات خواندم و دوباره خوابیدم  . هنگامی که برای نماز صبح بیدار شدم ، دیگر درد نداشتم ، ولی زخم سوختگی ای که در صورتم پدید آمده بود . هنوز باقی بود و سه ماه طول کشید تا خوب شد . البته پس از گذشت سالها ، هنوز هم اثری از آن در صورتم باقی مانده است .

من یک کلام دعائی کردم که نباید می کردم و سه ماه گرفتاری کشیدم و بعد نماز آیات خواندم تا سلامت خود را باز یافتم . هم غضب خداوند را دیدم و هم لظف خداوند را .

 به نقل از کتاب در راه بندگی ، گردآوری مهدی معماریان ، ص 130


 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

درباره خودم

 

حضور و غیاب

 

بایگانی

 

اشتراک